وَ لْيَعْفُواْ وَ لْيَصْفَحُواْ
أَ لَا تُـحِـبُّونَ أَن يَغْفِرَ اللهُ لَكُم؟
وَ اللهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ
بیا تا قدرِیـکدیـگربـدانیم
که تا ناگه ز یـکـدیـگر نمانیم
چو مؤمن آینۀ مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم؟
کریمان جان فِدای دوست کردند
سگی بگذار ، ما هم مردمانیم
فُسونِ قُل أَعوذ و قُل هو الله
چرا در عشقِ همدیگر نخوانیم؟
غَرَض ها تیره دارد دوستی را
غرض ها را چرا از دل نرانیم؟
گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مُرده پَرَست و خصمِ جانیم؟
چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عُمر از غمت در امتحانیم
کنون پندار مردم ، آشتی کن
که در تسلیم ، ما چون مردگانیم
چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رُخَم را بوسه ده کاکنون همانیم
« خَمُش » کن مُرده وار ای دل اَزیرا
به هستی مُتَّهَم ما زین زبانیم
جناب مولوی بلخی قونوی
رَحِمَهُ الله